21

خوب روز سومی که تو قهر بودیم دیگه دید م واقعا طاقت ندارم 4 شنبه بود، عصری بهش زنگ زدم و با خوش رویی جواب داد، یکم جملات محبت آمیز به هم گفتیم و قطع کردیم.

شب که اومد با هم صحبت کردیم و مشکل حل شد، بهش گفتم من انتخابی تو پدر و مادر و خواهرام نداشتم یا حتی پسرک، اما تو انتخاب منی، عشقی که من نسبت بهت دارم با پدر و مادرم و بقیه متفاوته، من نمی تونم بگم تورو بیشتر دوست دارم یا پسرک رو، مدل دوست داشتن شما با هم متفاوته.

خیلی حرف زدیم خداروشکر اصلا به دعوا ختم نشد.

من نمی تونم با کسی قهر بمونم، اصلا آرامش ندارم اون زمان، بارها شده جایی مقصر هم نبودم، اما برای آشتی پیش قدم شدم صرفا برای آرامش روح و روان خودم.

بعضیا هم که خیلی بهم بد کردن بازم قهر نیستم باهاشون، منتها دیگه ارزششون رو پیشم از دست دادن و بود و نبودشون هیچ فرقی نداره  برام، اما قهر نیستم با هیچکدومشون.

مامانم خیلی بی فکره نسبت به سلامتیش، بیماریش

دکتر گفته بود هر 6 ماه باید چکاپ بشی ولی نرفته و نمی ره، الکی می گه می خوام برم، بیمس هزینه زیادی نیاز نیست پرداخت کنه اما همش به فکر پول جمع کردنه، هر چی بهش می گم مادر من سلامتیت از همه چیز مهم تره  این همه جمع کردی رفتی دو دستی تقدیم بیمارستان خصوصی کردی، این دفعه خدای نکرده دور از جونت اتفاقی برات بیفته باید بری بیمارستان دولتی، تو بیمارستان خصوصی پدر همه رو در آورده بود، خواهرام، دکتر و پرستار، انقدر که غر غر کرده بود، چون پول داده بود فکر می کرد نباید درد بکشه و مقصر دکتر و پرستاران، آبرومون رو برده بود...

منم یادم بره همسر هرگز رفتارهای مامانم زمانی که خونه ما بود فراموش نمی کنه مخصوصا روزهای آخر که می خواست بره، عذابی که ما کشیدیم، بیشتر من و خواهر بزرگم، ببر دستشویی، ببر حموم، وای فکر کردن به اون روزا حالم رو خراب می کنه خدایا دیگه پیش نیاد من این دفعه دیگه طاقت ندارم، نمی کشم

الان قند داره فشار خون داره و اصلا مراعات نمی کنه تو خوردن، روز به روز داره چاق تر می شه و فکر می کنه ما بچه ایم، بهش اعتراض که می کنیم می گه برم خونه از فردا غذای رژیمی و آب پز می خورم، اما اون فردا نمی یاد که



خیلی نگرانشم


چندساعت بعد زنگ زدم به مامانم بهش گفتم 3 شنبه شب بیاد اینجا بخوابه 4 شنبه صبح که پسرمو می برم بذارم خونه بابا بزرگش از اون طرف بریم با مامان دکتر

20

خداروشکر که زندگیمون داره یه تکون خوبی می خوره.

جواب تموم این سختیهارو دارم می بینم، ۱ سالی می شه همسر و پسر عموش تو کار بازسازی رفتن، خورد به کرونا کم کار شدن و باز ما بودیم و بدبختی.

تا اینکه یکی از فامیلاشون که خیلی دم کلفته و تو همین کاره بهشون یه پروژه داده تو گی‌.شا.

هفته پیش رفتن صحبت کردن و همون روز کلید رو گرفتن، خونه بازسازی  صفر تا صدی داره، مثل همین کارهای برادران.اسکات که شبکه من.و.تو نشون می ده.

امروز رفتن و صحبتهای نهایی شد و فردا یه مبلغ زیادی پول تو حساب همسر میاد برای شروع کار. نمی دونید چقدرررر خوشحالم، امیدم به زندگی ۱۰۰ برابر شد.

فقط می تونم بگم خدایا شکرت از ته دلم.

شنبه رفتم تست آنتی.بادی دادم و تیروییدم، ۱ شنبه جواب آزمایش اومد. انتی بادی هنوز نساخته بود بدنم ۰.۷ بود. ولی گزینه پایینش ۱.۲ بود، که زنگ زدم دکتر گفت دیگه ناقل نیستی و بیماری رو گرفتی و تموم شده.

خداروشکر که خفیف بود، قرنطینه واقعا از لحاظ روحی و روانی فرسودم کرد اما با این خبر کار همسر، همش از  بین رفت.

تیروییدمم دکتر گفت ۱ روز اضافه قرص بخور و فقط جمعه هارو نخور. ۲ ماه دیگه هم تکرار کن آزمایشت رو.