42

این مدتی که نبودم سخت درگیر انجام کارهای تدوین عقب افتاده بودم، کار که یه مدت نبود بعدش خداروشکر سرازیر شد کارا، اما یکم تنبلی باعث شد شدیدا تحت فشار باشم، چون همزمان ۴ تا عکاسی کار فرستاده بودن، همشونم عجله داشتن

خداروشکر افتادم روی روال کاری

یوگا رو سعی می کنم هر روز اونجام بدم

و اینکه دارم یه لیست تهیه می کنم بچسبونم به دیوار و کارهایی که انجام می دم رو تیک بزنم روش.

مثلا خوردن ۱ حبه سیر هر روز. ۸ لیوان آب" دایره های تو خالی کشیدم هر لیوانی که خوردم یه تیک بخوره. بازی با فسقلی "حداقل نیم ساعت مفید". آموزش افترافکت. تدوین حتما با پریمیر. ورزش کردن

یه مدت طبق لیست جلو می رم تا انشاالله همشون تبدیل به عادت مفید روزانم بشن

البته هنوز کامل نشده.

مثلا من ۳ تا ست ۵ دقیقه ای باید ورزش گردن هم انجام بدم باید اضافه کنم.

دیگه همین فعلا

41

خب تونستم تا حدودی نظم رو به زندگیم برگردونم.

بجز دیروز که رفته بودم برای لیرز، روزهای دیگه ورزش کردم.

۹ بیدار می شدم می رفتم پای کار فسقلی که بیدار می شد صبحانش رو می دادم بعدش ورزش می کردم معمولا ساعت ۱۲ می شد. خیلی خوبه بچه ها، ورزش رو تو برنامه های روزانتون قرار بدید، هرچقدر به خواهرام می گم ورزش نمی کنن تنبلی چیره شده بهشون.

چندروز پیش خونه مامان بودیم با خواهر کوچیکه، موقع برگشت مارو بستنی مهمون کردن، با خواهرم قرار گذاشتیم بیان یه شب بمونن خونه ما، بچه ها خوابیدن به یاد قدیما فیلم ترسنا.ک ببینیم.

همون شب خوابیدم چنان خواب وحشتناک.ی دیدم نصفه شب با ترس بدی پریدم، گفتم خدایا ما فقط یه حرف ساده زدیم من باید خواب به این وحشتناکی ببینم و ۲ روز بعد دیدم رو لبم تبخال زد.

من اصلا تبخال نزده بودم تو عمرم تا زمانی که سر فسقلی باردار بودم، بعدشم دیگه نزدم تا همین چند روز پیش.

یعنی نابودم کرده ها

دیگه اینکه چنان اوضاع مالی بهم ریخته که نگو و نپرس

البته از یک هفته قبل عید ما اوضاعمون بهم ریخت اونم چون حدود ۲۰ میلیون پول همسر رو خوردن، و منم که بخاطر مشکل گردنم کار نمی تونستم بکنم و کلی هزینه درمانم شد. از درآمد اسفند هم محروم شدم اولین سالی بود که من نتونستم کار بزنم برای شب عید.

این مدت فشار انقدر روم بوده شبا خواب درست ندارم.

یعنی من دیشب نابود بودم برای خواب اما شاید بالای ۱۰ بار از خواب پریدم و کابوس می دیدم.

چند وقتی هست شبا تو خواب آروم و قرار ندارم


خدایا می دونم که حواست بهمون هست



40

از بعد بیماری دیگه ورزش نکردم و خیلی ناراحتم واقعا

از شنبه می خواستم شروع کنم که بابام اینا اومدن خونم نشد، تا بیدار شدم و به خودم اومدم رفتم تو آشپزخونه

قرمه گذاشتم که طرفای 12 برقا رفت تا ساعت 3

منم تو این فاصله کمد لباسارو مرتب کردم و سر و سامون دادم اونجوری که دلم می خواست.

برقها هم که اومد درگیر کارای دیگه شدم تا زمانی که مهمونا اومدن.

شبش 2 خوابیدیم و 11 بیدار شدم تا اومدم به خودم بیام برقها باز رفت تا نزدیک 4

بعدشم ناهار خوردیم و 1 لیوان دوغ خوردم و خوابیدم تا ساعت 6

6 هم بیدار شدم یکم چرخ خوردم تو خونه و ساعت 8 رفتم خونه بابا اینا.

دیشب دوباره 3 خوابیدم و 11ونیم بیدار شدم و دیدم برقها رفته. نگو از 10 رفته بوده.

دیگه خداروشکر نیم ساعت پیش اومد برقا و منم نشستم پای کار تا عصر برم خونه مامانم.

اصلا راضی نیستم از خودم که 11 بیدار می شم

کلی کار دارم، هم مونتاژ هم آموزش افتر که از 66 جلسه 20 جلسه خوندم و کاملا فهمیدم

باید یه برنامه ریزی خوب کنم از همین امروز. استارت ورزش رو می زنم، ظهر نمی خوابم که شب بتونم زود بخوابم و به خودم قول می دم که فردا 8 بیدار شم