-
یادداشت 66
یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 21:16
یه موقعی هر چی تلاش می کنی، انگار داری درجا می زنی خودت نمی فهمی، وقتی دیگه دست از تلاش برداشتی و رها کردی، هرچه پیش آید خوش آید شد برات، تازه چشمات باز می شن حالا تو هر زمینه ای حالا ما خودمون رو کشدیم برای زندگی خوب و رفاه نسبی و اینا، آخرش نرسیدیم که هیچ، اکثر شبا با فکر و خیال خوابمون برد، بعدم مزد زحماتمون رو...
-
65
چهارشنبه 25 بهمن 1402 22:49
خیلی وقته ننوشتم دوس دارم درباره چی حرف بزنم اینجا؟ قراره بعد از 6 سال جا به جا بشیم خونه بابا اینام فعلا، تو روز می رم کم کم لوازمم رو جمع می کنم انشاالله آخر هفته خونه جدید رو تحویل می گیریم، با کمکی هماهنگ کنم یه روز بریم برای تمیزی و نظافت بعدشم با توکل به خدا یه شروع جدید داریم تو خونه جدید. سروکله می زنم با بچه...
-
64
یکشنبه 20 آذر 1401 13:31
از 14 مهر درگیر مریضی پسرم هستیم و تا الان ادامه داره نمی دونم ترکیبی از آنفولانزا و کرونا گرفتیم، تب می کرد، سردرد داشت یه دوره آزیترومایسین خورد که حساسیت نشون داد به دارو قطع کردیم، بعدش یه دکتر بهش آموکسی کلاو داد اما نگفت تا 10 روز باید بخوره، زمانی بود که آنتی بیوتیک سخت پیدا می شد دوز 312 تونستیم پیدا کنیم براش...
-
63
چهارشنبه 4 آبان 1401 21:33
فسقلی خدا رو شکر با مدرسش خیلی خوب جور شده، الان که می گم پاشیم آماده شیم بریم مدرسه می گه آخ جون 14 مهر سرماخورد همراه با تب، دارو دادم 20 مهر دیدم تب قطع نمی شه آزیترومایسین 100 دادم بهش که حساسیت بهش نشون داد و می گفت قلبم درد می گیره، زنگ زدم دکتر گفت قطع کن دارو رو، اگر بازم گفت قلبم درد می کنه ببرش پیش متخصص قلب...
-
62
دوشنبه 2 آبان 1401 09:30
واقعا برای تربیت درست بچه یه جاهایی باید پا بذاریم رو دلمون
-
61
دوشنبه 4 مهر 1401 10:44
چهارشنبه ۳۰ شهریور مدرسه فسقلی ازمون خواسته بود بچه رو ببریم و یکی از اولیاء حتما حضور داشته باشه، ساعت ۱۱ مدرسه بودیم پسرم رو از زیر قرآن ردش کردن، یه تم درست کرده بودن اونجا ایستاد و ازش عکس گرفتن بعدش هم راهنماییش کردن سر کلاس، ما هم توی یه کلاس دیگه نشستیم، مدیر مدرسه با معلمشون اومدن ۱ ساعتی صحبت کردن باهامون،...
-
60
چهارشنبه 23 شهریور 1401 11:16
اسم فسقلی رو مدرسه غیرانتفاعی نوشتیم، شهریه ثابت ۹ تومن شد، ۴۲۰ هزینه لباس، لیستی که گفتن تهیه کنیم و من سرچ زدم تو دی جی کالا و کالاهایی پیدا کردم که نه خیلی گرون، نه خیلی ارزون و بی کیفیت، یه چیز متوسط حدودا ۱۴۰۰ می شه، کیف هم بخوایم یه چیز معقول بخریم بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ می شه، اگر نخوای خیلی حالا چیز خاصی باشه، شایدم...
-
59
جمعه 21 مرداد 1401 21:05
وقتی یه مدت ننویسی دیگه عادت می کنی زندگی مثل همیشه جریان داره، اتفاق خاصی نیفتاده واقعا کتاب صوتی گوش می دم حالا چه رمان چه انگیزشی ۳ روز در هفته باشگاه می رم فسقلی هم ۳ ماهی می شه می ره ژیمناستیک همسر هم می ره بدنسازی هممون ورزش می کنیم و این خیلی حس خوبی می ده ۱۴ ابان که بشه می شه ۱ سال می شه که لب به سیگار نزدم...
-
58
شنبه 17 اردیبهشت 1401 20:48
می خوام رمزی بنویسم اینجا، تا آخر اردیبهشت اگر کسی وبلاگ داشت و رمز خواست بهم بگه دوستان نازنینی هستن که وبلاگ ندارن، خاموش بودن و من آشنا نیستم باهاشون، عذر منو بپذیرن، من اگر احساس امنیت داشتم به رمزی نوشتن فکر نمی کردم
-
57
چهارشنبه 3 فروردین 1401 16:39
پسر قشنگم از 29 اسفند تب کرد و سردرد داره، بهش استامینوفن دادم تبش تحت کنترله اما بی اشتها شده شدید. 19 دی 3 روز بی دلیل تب کرد به همراه سر درد که تو یه پست بهش اشاره کردم، 20 بهمن هممون آمیکرون گرفتیم و دوباره تب و سردرد... دیروز زنگ زدم دکتر خودش، منشی گفت هفته اول که دکتر نیست بعدش تماس بگیرید معلوم نیست برنامشون...
-
56
دوشنبه 1 فروردین 1401 09:29
سال نو همگی مبارک، خیلی امیدوارم امسال سال خوب و متفاوتی برامون باشه، اما نمی دونم چرا هر سال این آهنگ هایده به ذهنم می رسه این موقع ها که می گه سال سال این چند سال امسال پارسال پیرار سال هر سال میگیم دریغ از پارسال نمی دونم، بهرحال امیدوارم و انسان به امید زندس. سال قبل که من به معنای واقعی کلمه پوست انداختم، از هر...
-
55
پنجشنبه 5 اسفند 1400 19:28
سلام به همگی، امیدوارم روزگار بر وقف مرادتون باشه خب من ۲ هفته بسیاااااار سخت رو پشت سر گذاشتم، و فکر می کنم امیک.رون نگرفتم و اون کرونا قبلی رو گرفتم چون والا من مثل دفعات قبل حال خرابی داشتم، همون ضعف ها و بی جونی، فقط لرز و سر درد هم بهش اضافه شده بود. قصد خونه تکونی نداشتم اما موتورم کم کم روشن شد و خیلی با احتیاط...
-
54
جمعه 22 بهمن 1400 15:50
جمعه هفته پیش همسر رفتن فوتبال، غروب خوابیده بودیم وقتی بیدار شد گفت سرد نیست؟ بهش گفتم نره شاید سرما خورده باشه اما متاسفانه گوش نکرد و رفت، وقتی برگشت با حال خراب، می گفت توپ هم تو سرم خورده سرم سنگینه، دیگه جاش رو انداختم کنار بخاری، بهش ۱ قرص کل.داکس دادم و خوابید. کل شنبه هر ۶ ساعت دارو دادم و رسیدگی کردم بهش و...
-
53
دوشنبه 11 بهمن 1400 10:26
-
52
چهارشنبه 29 دی 1400 07:30
-
51
دوشنبه 20 دی 1400 22:57
حقیقتا خیلی ساکت شدم، یه جوری که برنامه تبدیل صوت به متن رو دانلود کردم بلکم بیام بنویسم اما وقتی اومدم شروع کنم با اینکه یک عااللللمه حرف برای گفتن دارم ساکت شدم و نتونستم چیزی بنویسم. آخ که چقدر دلم برای خودم تنگ شده، وبلاگ قبلیم رو هرازگاهی نگاه می کنم می بینم انگار شور و شوق زندگی درش جریان داشت با همه گرفتاری هام...
-
50
دوشنبه 22 آذر 1400 07:58
واقعا خداروشکر می کنم، ۳۸ روز گذشت و چقدرررر احساس سبکی می کنم، تمرکزم تو کارام خیلیییی زیاد شده، اصلا کارام عقب نمی افته خداروشکر. رابطم با همسر و پسرم خداروشکر خیلی خوب شده، صبور تر و مهربون تر شدم جوری که انگار داروی ارام بخش بهم تزریق شده با خواهر کوچیکه کلاس بازارهای.مالی.پیش یکی از دوستانمون که استاده تو کارش...
-
49
چهارشنبه 10 آذر 1400 02:38
خدارو هزاران مرتبه شکر که من تونستم ۲۶ روز گذشت و من.سیگاری.نیستم باید یه پست مفصل بنویسم که چه به روزم اومد تو این ۱ ماه
-
48
جمعه 21 آبان 1400 14:50
خب تا اونجا گفتم که همه زندگیم ناگهانی زیر و رو شد، خب من علاوه بر پسرم برای خودمم با مشاور تماس گرفتم، و هفته ای ۱ ساعت اخر هفته ها صحبت می کنم با مشاورم خیلی عجیب و غیر قابل باور بود برام که متوجه شدم تو خیلی از ماجراها من مقصرم و دارم نتیجه رفتارهای غلطم رو می بینم، چه در داغون شدن اوضاع پسرم، چه زندگی زناشوییم...
-
47
شنبه 17 مهر 1400 09:01
انقدر ننوشتم اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم 2 ماه گذشته با چالش های خیلی زیادی روبرو بودم آخرین پست رو که نوشتم حالم که خوب شد با فسقلی 5 روزی رفتم تهران خونه خالم فسقلی یه مدتی بود خیلی پلک هاش رو محکم بهم می زد و بعضی وقتها از گلوش صدا در میاورد که هرچقدر بیشتر تذکر می دادم بدتر می کرد اما خوب خیلی چیز حادی به...
-
46
یکشنبه 17 مرداد 1400 14:01
فعلا همه چی برام متوقف شده، هم رژیم، هم یوگا، هم اموزش افترافکت به شدت سرم گرم کار تدوینه و متاسفم که نتونستم زمان بندیم رو درست کنم تا به همه کارهام برسم. پنجشنبه هفته پیش وقت لیزر داشتم، بعدش دیدم اونجا خال هم بر می دارن چندتایی تو گردنم خال داشتم و صورتم برام برداشتن، متاسفانه هروقت می رم اونجا کلی معطل می شم. وقت...
-
45
پنجشنبه 17 تیر 1400 08:20
خداروشکر اوضاع مالی داره بهتر می شه، حال خودمم خوبه تقریبا ۲ ماهی بود یبوست خیلی اذیتم می کرد، چون تا زمان یائسگی باید شبی ۱ قرص آهن ۱۰۰ بخورم، همین باعث یبوست می شد که دکتر بهم لاکسی ژل داده بود اما حقیقتا فراموش می کردم خوردنش رو و دوست نداشتم بدنم شرطی بشه و عادت کنه به خوردن داروهای ملین. از سبک غذاییمون هم خیلی...
-
44
جمعه 11 تیر 1400 09:21
هیچ فایده ای نداره این زندگی دیگه بریدم خستم خیلی.... ای کاش می شد زندگیم همین لحظه تموم شه حالم بهتره... امیدوارم به روزای روشن
-
43
یکشنبه 6 تیر 1400 18:47
امروز داشتم با خواهر بزرگه حرف می زدم، گفت آبجی کوچیکه که رفته بودن شمال با مادرشوهرش و نمی دونم کی رفتن پیش فالگیر، حالا گفتا من یادم نمیاد جریان چی بود حافظه کوتاه مدتم انگار خراب شده، خلاصه خواهر کوچیکه گفته بوده منو و خواهرام به هر دری می زنیم، خیلی زحمت می کشیم ههمون، اما همیشه هشتمون گرو نه مونه، هیچ کدوم از...
-
42
سهشنبه 25 خرداد 1400 04:49
این مدتی که نبودم سخت درگیر انجام کارهای تدوین عقب افتاده بودم، کار که یه مدت نبود بعدش خداروشکر سرازیر شد کارا، اما یکم تنبلی باعث شد شدیدا تحت فشار باشم، چون همزمان ۴ تا عکاسی کار فرستاده بودن، همشونم عجله داشتن خداروشکر افتادم روی روال کاری یوگا رو سعی می کنم هر روز اونجام بدم و اینکه دارم یه لیست تهیه می کنم...
-
41
سهشنبه 11 خرداد 1400 07:50
خب تونستم تا حدودی نظم رو به زندگیم برگردونم. بجز دیروز که رفته بودم برای لیرز، روزهای دیگه ورزش کردم. ۹ بیدار می شدم می رفتم پای کار فسقلی که بیدار می شد صبحانش رو می دادم بعدش ورزش می کردم معمولا ساعت ۱۲ می شد. خیلی خوبه بچه ها، ورزش رو تو برنامه های روزانتون قرار بدید، هرچقدر به خواهرام می گم ورزش نمی کنن تنبلی...
-
40
دوشنبه 3 خرداد 1400 08:04
از بعد بیماری دیگه ورزش نکردم و خیلی ناراحتم واقعا از شنبه می خواستم شروع کنم که بابام اینا اومدن خونم نشد، تا بیدار شدم و به خودم اومدم رفتم تو آشپزخونه قرمه گذاشتم که طرفای 12 برقا رفت تا ساعت 3 منم تو این فاصله کمد لباسارو مرتب کردم و سر و سامون دادم اونجوری که دلم می خواست. برقها هم که اومد درگیر کارای دیگه شدم تا...
-
39
جمعه 24 اردیبهشت 1400 08:39
خب مثل اینکه ما رفتیم برای دور دوم این ویروس منحوس 12هم از خواب بیدار شدم آب دهنم رو قورت می دادم گلوم درد می گرفت مثل قدیما که سرما می خوردیم. بعدش کم کم آبریزش بینی هم شروع شد. 3 شب جامو جدا کردم از همسر و فرزند. شب چهارم همسر گفت بابا بیا پیش ما بخواب اگر قرار به گرفتن باشه ازت ما می گیریم، صبحش هم فسقلی با بغض...
-
38
سهشنبه 14 اردیبهشت 1400 07:47
خب امروز وارد روز هشتم از تر.ک سی.گار شدم. پارسال قبل عید چند روزی نکشیدم و دورم شلوغ بود راحت برام می گذشت اگر دووم میاوردم خیلی خوب بود، متاسفانه دختر خالم اومد خونمون و اون که می رفت تو بالکن شدیدا دلم می خواست. این شد که از یدونه شروع شد و ... حقیقتا بعضی از روزا به شدت بهم سخت می گذره، این ذهنم منو بیچاره می کنه...
-
37
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1400 09:21
سلام به همگی روز قبل تولدم تا ساعت ۱۲ ظهر حالم خوب و نرمال بود یهو ریختم بهم، جوری که همسر اومد خونه رفتم تو بغلش و گریه کردم از اون بغضها داشتم که گلوی درد بدی همراهشه. گفتم نمی خوام بگم کسی برای تولدم بیاد، هر سال خانواده خودم جمع می شدیم امسال گفتم نه حال و حوصله ندارم اصلا. غروبش یهو تصمیم گرفتم فردا صبح با همسر و...