22

یه حس غم و اندوهی سراغم میاد اما نمی تونم و نباید بروز بدم.

اگر حرفی بزنم متهم می شم به حسودی و نبش قبر کردن، اگر چیزی نگم این حس بد خودخوری سراغم میاد

کمکم کنید، به همفکری نیاز دارم

خوب داستان از این قراره که خانواده همسر موقع ازدواج ما خیلی کوتاهی کردن، مادر که نداشت همسرم 1 خواهر داشت و 6 تا برادر

منو نبردن خرید عقد، آینه شمعدون و قرآن نخریدن، قدیمی های وبلاگم می دونن که 10 روز قبل عروسی سر کارت عروسی خواهرش با من رفتار بدی کرد و قهر کرد و من ندیدم اینارو تا روز عروسی تو تالار.

موقع خرید بله برون با خواهرش رفتیم گفتم بریم این سمتی گفت نه اونور مغازه ها گرونن، منو برد تو لباس فروشی خیلی معمولی یه پیرهن مشکل کوتاه خریدم که 1 بار نپوشیدم، کلا تو 1 ساعت خرید کردیم، من بی تجربه بودم و اونام سوء استفاده کردن واقعا

انقدر حرف تو دلمه، سنگینم

حالا داره عروس دار می شه خاستگاری رفتن، هیچی نشده داره خاطره ها برام تداعی می شه، داره منو بهم می ریزه، از اینکه می بینم الان حواسشون به همه چی هست، کم و کسری نباشه برای عروسش، چقدر گشتن برای چادر و لباس، حلقه و کیف و کفش و کوفت و زهرمار

بخدا آدم حسودی نیستم، اتفاقا دوست ندارم حسرت هایی که تو دل منه برای دیگری تکرار بشه

اما غمگین می شم، تو فکر می رم

چکار کنم این حس از بین بره، چکار کنم مقایسه نکنم

چجوری رفتار کنم که متوجه بشن چقدر کم گذاشتن برام و من می فهمم، اما متهم نشم که حسودی می کنم