چندوقتی هست تصمیم دارم صبحها زود بیدار شم اما امان از خواب شیرین صبح.
همیشه به خودم میگم قدر بدون، آدما برای پول درآوردن مجبورم صبح خیلی زود بیدار شن، تو آلودگی و ترافیک برن بیرون، تو سرما و گرما، آخرشبم برگردن اما تو برای خودت هر وقت عشقت بکشه می ری پای سیستم، تابستون باد کولر و زمستون بخاری، قشنگ برای خودت صفا می کنی. حداقل آدم باش روزایی که کارت زیاده ۸ پاشو که انقدر اذیت نشی وقتی حجم کارات زیاده.
امروز بالاخره موفق شدم، البته دست فسقلی درد نکنه که همش با لقد بهم می زد و مجبورم کرد ۷ صبح بذارمش رو پام.
می تونستم بخوابما اما رفتم سریع زیر کتری رو روشن کردم همسرم صدا کردم پاشه بره دنبال یه لقمه نون حلال.
دارم به این فکر می کنم تا ۱۲ کار کنم بعدش برم استخر و بیام یه چرتی بزنم عصر دوباره بشینم پای سیستم که تا ۲ شنبه هفته دیگه شدیدا هر روز کار دارم.
برم نم نمک فسقلی رو بیدار کنم و صبحانش رو بدم، بزنگم همسر بیاد ببرتش خونه بابابزرگ که بدجور چشم به راهشه آخر هفته ها.
یه چیزی بگم راجعبه اینکه من فسقلی رو می فرستم اونور و خودم نمی رم. تا مدتها که آخر هفته ها خودمم می رفتم. ولی خیلی وقته فرصت نمی کنم خودمم برم شاید ماهی ۱ بار بتونم برم دیدنشون اما فسقلی و پدربزرگ و عمو و عمش خیلی به هم وابسته ان. من نمی تونم اونارو از دیدن بچه محروم کنم و ماهی ۱ بار با خودم ببرمش.
یه زمانی اونجا با لب تاپ خواهرزادش مونتاژ می کردم اما واقعا تمرکز نداشتم موقع کار مجبور بودم رو میز نهارخوری کار کنم با صندلی معمولی، با سروصدا و رفت و آمد زیاد. خب چاره ای نبود چون فسقلی کوچیک تر بود و شیر می خورد و بهونمو می گرفت.
اما الان هم من می تونم به کارم برسم و طبعا استراحتم می کنم دیگه، هم اونا به مراد دلشون می رسن و بچه پیششونه.
اینو بگم فوق العاده خانواده خوبی دارن من شاید یه زمانی با اکراه ۲ ساعت بچمو می فرستادم خونه بابای خودم اما اونجا که می فرستم ۶ دانگ خیالم راحته.
از سکوت خونه آخر هفته ها لذت می برم. اگر همسر این وسط خونه نیاد کل روز تلویزیون خاموشه.