31

سلام سلام به همگی

شنبه هفته پیش خیلی کار داشتم، از خواب که بیدار شدیم پای سیستم بودم تا ساعت 5ونیم. بعدش با فسقلی رفتیم حموم و 1 ساعت و نیم تو حموم بودیم.

معمولا انقدر طولانی نمی ریم اما پیش اومد. بعدش اومدم بیرون لباس بپوشم بعدش فسقلی رو بیارم بیرون اومدم دیدم خواهر بزرگم نشسته رو مبل، گفتم بسمه ا... تو اینجا چیکار می کنی؟ چجوری اومدی تو؟ کلیدم رو در بود

یکم اذیتم کرد و شوخی کردیم گفت هر چی زنگ زدم درو باز نکردی نگران شدم اومدم پشت در باز تماس گرفتم دیدم صدای زنگ گوشی میاد. یه ربع وایسادم دم در باز در زدم خبری نشد دیگه زنگ زده بود به همسر که از زمانی که سمیرا آنلاین بوده 1 ساعت و نیم می گذره هر چی در می زنم باز نمی کنه، همسرم اومده بود نگران کلید انداخته بود اومده بودن تو بعد متوجه شدن حمومیم رفته بود همسر منم اصلا متوجه نشدم.

بعد آبجیم نگفت اول همسر اومده درو باز کرده گفت درو هول دادم باز شد، منم گفتم وااا یعنی امنیت اینجا زیر صفر دیگه

خلاصه بعدش خواهر دومی زنگ زد که می خوایم شام بیایم اونجا حالا ساعت نزدیک 8

دیگه آبجی بزرگه رفت برای شام درست کردن منم مشغول شستن میوه شدم شانس آوردم تازه با دستکش می شستم، بعدش خونرو خواهرم جمع و جور کرد ساعت 10 رسیدن.

دیگه تا رسیدن شام خوردیم و کلی پاس.ور بازی کردیم و چقدر خندیدیم.

دیگه تا رفتن و خواستیم بخوابیم شد 2.

صبح بیدار شدم پای سیستم باید عصرش کار تحویل می دادم که دیدم دستم خیلی درد می کنه، همونی که پارسال بخاطرش 10 جلسه فیزیوتراپی رفتم، دست راستم

دیگه یه چیزی خوردم و 2 تا ناپروسکن 250. بعدش یکم حوله گرم کردم نیم ساعت بعدش دردش کم شد با سلام و صلوات نشستم پای سیستم.

تا ساعت 5ونیم تموم کردم کارو اما نمی تونستم به هیچی بعدش دست بزنم.

خواهر بزرگه از سر کار اومد خونم، شامو گذاشت و خونرو جمع و جور کرد، بعد شام همسر 1 ساعت در حال شستن ظرف بود، منم تنها می تونستم با احتیاط ظرفهارو خشک کنم و جا به جا کنم.

پیش خودم گفتم خدایا می دونی که اوضاع دستم بده، چی می شه زودتر ماشین ظرفشوییم بیاد.

فرداش بیدار شدم حالم به شدت بد بود، چون قرص تیروییدم تموم شده بود و منم فراموش کردم به همسر بگم بخره 2 روز قرص نخورده بودم و روانم کاملا بهم ریخته بود. جوری که چندباری به پسرک پریدم و اژدهای درونم بیدار شده بود. دیگه بعد ناهار خوابیدم 1 ساعتی بعدش بیدار شدم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زده. تماس گرفتم گفتن از نمایندگی هستن، با شما تماس گرفتیم جواب ندادید زنگ زدیم به همسرتون ماشین ظرفشوییتون تا 2 ساعت دیگه می رسه.

یعنی منو می گی انقدررر خوشحال شدم رو ابرا بودم.

دیگه خواهرم اومد و بازم زحمت شام رو کشید جاتون خالی پاستا با سس آل.فردو دلتون نخواد

دیدم 9 شد خبری نشد همسر زنگ زد خودش رفت گرفت آورد. گفتم آخه چجوری 1 طبقه تنهایی آوردیش بالا گفت کمرم داغون شد، بهش گفتم خوب می گفتی منو خواهرمم بیایم پایین کمکت. خلاصه خداروشکر که مشکلی برای کمرشم پیش نیومد.

همون موقع زنگ زدم برای هماهنگی نصب، آدرس گرفتن گفتم فردا یا پس فردا نصاب باهاتون تماس می گیره.

چهارشنبه بود فرداش بیدار شدیم با فسقلی، صبحانه خوردیم بعدش لباس پوشیدم ببرمش خونه بابا بزرگش که زنگ زدن داریم میایم برای نصب نزدیکیم، شانس آوردم 10 دقیقه دیرتر زنگ زده بودن رفته بودیم.

خلاصه اومدن نصب کردن و رفتن

الانم من خوشحال و خندون 3 روزه یه لیوانم آب نزدم

نظرات 7 + ارسال نظر
مونا سه‌شنبه 19 اسفند 1399 ساعت 21:36 https://motherofflowers.blogsky.com/

سلام سمیراجان
برای لک آب روی لیوان ها
اول اینکه حتما نمک و جلا دهنده بریز تا چراغش خاموش بشه و اینکه لازم نیست حتما قرص گرون قیمت فینیش بگیری!
همه شون از خارج میاند اینجا بسته بندی می شند،هوم پلاس هم خوب قرص هاش یا پودر پریل

سلام مونا جون، نمک و جلادهندش پر بود، مشکل از ژل بود.
از وقتی از این فینیش می ریزم هر دفعه انگار لیوانام با وایتکس شده شده کیف کردم

دل آرام دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 12:45

وای چه عالی
اینقدر خوشحال شدم انگار برای من اومدن نصب کردن
من آشپزخونه ام دو در دو متره، به هیچ عنوان جا ندارم، وگرنه تا الان خریده بودم. تو فکرم آن شاالله خونه ی بزرگتر که خریدیم، اولین خریدمون ماشین ظرفشویی باشه آن شاالله.
کیف کن

فدات بشم دلارام چقدر از کامنتات انرژی می گیرم دختر
انشاالله خونه ۱۰۰ متری بخری

خانمــــی دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 09:24 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

به به به سلامتی مبارک باشه
جالبه اومدن تو هیچی نگفتن هااااا من میبودم میومدم تو حموم میگفتم کجااااااییی نگران شدم

ممنونم خانمی عزیزم
منم از همین تعجب کردم، ولی اگر در حموم رو می زدن من خیلی بیشتر می ترسیدم، چون کلید رو گذاشته بودم پشت در یادم رفته بود قفل کنم، و خیلی جالب بود با اینکه کلید پشت در بوده تونسته بودن بیان تو.
بعدش همسر چندباری امتحان کرد نمی شد

شبنم شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 10:02

سلام مبارکت باشه عزیزم
فقط یه نکاتی ظروف رویی توی ظرفشویی رنگشون زشت میشه و سیاه رنگ می شن اگه حساسی نزار توی ماشین البته من خودم می زارم سیاه بشن مگه چه اشکال داره
اگه ظروف لب طلایی و اینا هم داری بعد یه مدت رنگشون می ره اینو نزار حتما
اگه لیوان چایی تونم از این ساده هاست و کیفیت بالایی نداره ( همون لیوانای فرانسوی دسته دار که ایرانیشم هست) بعد مدت زیادی البته کدر میشه یا حتما از فرانسوی استفاده کن یا طرح دارا رو بگیر

سلام شبنم جون ممنونم از راهنماییت عزیزم.
من ظرف رویی و لب طلایی ندارم، لیوانامم فرانسوی هستن، خواهرم رفت برام ژل و نمک و جلادهندش رو خرید، ژل مارک eco خرید با اسانس لیمو، خیلی بدم میاد از بوش، احساس می کنم لیوانامم اونجوری که باید تمیز نمی شد، لک روش می مونه، منم که حساسم دیروز از دی.جی کالا مارک فینیش گرفتم امروز به دستم می رسه، ببینم این مشکل حل می شه یا نه

مونا شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 09:29 https://motherofflowers.blogsky.com/

واقعا گاهی درست گفتن که اختراع ماشین لباسشویی،جارو برقی و ماشین ظرفشویی از جنبش فمینیست به زن ها بیشتر کمک کرده!!
البته شوخی بود،واقعا مبارک،
یکی از به دردبخورترین وسایل خونه است

یعنی من واقعا موندم قدیم چجوری مادرامون همه این کارهارو تو گرما و سرما انجام می دادن با چندتا بچه قد و نیم قد. واقعا حق داشتن انقدر شکسته شدن، بدجور مظلوم بودن
ممنونم مونا جون

سمانه شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 04:46 http://weronika.blogsky.com

ب سلامتی
مبارک باشه
و خیلی خوبه
انشالله که دستت هم بهتر و بهتر می شه

خیلی ممنونم سمانه جون، انشاالله

آرزو جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 19:10

به سلامتی استفاده کنید

ممنونم آرزو جون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.