یه موقعی هر چی تلاش می کنی، انگار داری درجا می زنی
خودت نمی فهمی، وقتی دیگه دست از تلاش برداشتی و رها کردی، هرچه پیش آید خوش آید شد برات، تازه چشمات باز می شن
حالا تو هر زمینه ای
حالا ما خودمون رو کشدیم برای زندگی خوب و رفاه نسبی و اینا، آخرش نرسیدیم که هیچ، اکثر شبا با فکر و خیال خوابمون برد، بعدم مزد زحماتمون رو قشنگ گذاشتن تو کاسمون
خب حقیقتا خیلی زور بی خود زدم برای اینکه خودمو خوب نشون بدم
حالا خوب یه بد بودن در نظر بقیه چه دردی از من دعوا کرد؟
از لحاظ احساسی هم باید رها کنی، والا هی تلاش کن جو خونه آروم باشه، غرغر نکن، هی درک کن، هی توقع نداشته باش، هی مدارا کن آخرش مزد اینم گذاشتن تو کاسمون
دیگه یه جوری شده اصلا برام وجود نداره، چقدر راحت ترم، انگار یه خانم مجردم
حداقل نگاهش نمی کنم ببینم قیافه گرفته یا نه، که از قیافه گرفتنش اعصابم بهم بریزه، دست از تلاش برداشتم، ولش کن بابا
بزار هر کی هر جوری راحته زندگی کنه، من دیگه قصد ندارم خوبیم رو تو چشم بقیه فرو کنم
آقا من یه انسان عوضی و بدم
کاری باهات ندارم، کاری باهام نداشته باش
والا