دیروز از لحاظ احساسی خیلی بهم ریخته بودم، خیلی بی قرار
بعد دیدم واقعا نیاز دارم با کسی در این باره صحبت کنم، از اسن.پ دکتر یه مشاور خانم پیدا کردم و صحبت کردیم.
خوب به حرفهام گوش داد و بهم گفت خیلی اشتباه کردن در حقت اما خودت بزرگترین اشتباه رو کردی که تا این حد از خودگذشتگی نشون دادی، واقعا لازم نبوده
بهم گفت گفتنش به اونا دردی ازت دوا نمی کنه چون چیزی عوض نمی شه اما از این به بعد رویت رو عوض کن، اگر اومدن درباره خریدها و این قبیل مسائل باهات صحبت کردن یا بحث رو عوض کن یا بگو من خودم چون این مراسم رو نداشتم پس ترجیح می دم دربارش چیزی هم ندونم، اهمیتی برام نداره
بذار ناراحت بشن، اصلا مساله ای نیست.
یکم درباره روحیاتم صحبت کردم، اینکه کسی حرفی بهم می زنه همون موقع جوابی تو ذهنم نمیاد بعدش می گم ای کاش اینو گفته بودم، بهم گفت تمرکزت پایینه، واقعا هم همینه من خیلی نصبت به اطرافم بی دقت و بی تمرکزم
چندتا راهکار بهم داد تا 4 شنبه هفته دیگه که زنگ بزنم باهاش مجدد صحبت کنم
یکیش این بود زمان بیداری، ناهار و شامم یه زمان ثابتی باشه فقط جمعه ها آزادم
امروز 9 صبح بیدار شدم
گفت قبل از شروع فعالیت روزانه 10 دقیقه حداقل مدیتیشن انجام بده از مو تا انگشتان پا به همه فکر کن و ببین چه حسی داری بلافاصه بعد از اتمام مدیتیشن یادداشت کن، مثلا اگر ابروی راستت می خواره یادت باشه و بعد بنویسش.
بعدش گفت کتاب بخون و هر جمله ای رو می خونی کلماتش رو بشمار. شاید اواین بار بشه 10 کلمه، دفعه بعد بیشتر یا کمتر بشه، انقدر به این کار ادامه بده تا به عدد ثابتی برسی.
گفت حتما پیاده روی داشته باش تو روز، شده تو خونه اما سر یک ساعت مشخص انجامش بده.
گفت برنامه هر روزت رو صبح که بیدار می شی بنویس، حتی حمام رفتن، زمانی که پای کار قراره باشی، هر چیزی حتما بنویس و طبق برنامه انجام بده
گفت حتما یه زمانی به خودت اختصاص بده در روز برای فعالیتی که دوست داره و تحت هر شرایطی انجام بده، خودم خیلی وقت بود یوگا کار نکرده بودم و جدیدا علاقه مند شدم به آبرنگ امروز هردوش رو زمانی که برق رفت انجام دادم و واقعا الان حالم خوبه.
بهم گفت سعی کن از اطرافیانت کمک بخوای چه مادی، چه معنوی هر چیزی، سعی نکن همه چیو خودت به تنهایی انجام بدی
و در آخر بهم گفت هر فکر منفی که تو ذهنت اومد یادداشت کن تا هفته آینده حلش کنیم باهم، مثل مساله ریاضی از گذشته، حال، آینده هر چیزی
خوب من درباره گذشتمم صحبت کردم و این راهکارها رو فعلا جلوی پام گذاشته، منم با توکل به خدا شروع کردم برای تغییر خودم
بعدشم دیدم همه مسئولیت های خونه بامنه، از دیشب دیگه به همسرم هم گفتم کمک کنه، هرازگاهی ظرف می شست اما فقط همین، دیشت بهش گفتم لباسهای روی بندیس رو جمع کنه و انجام داد، می خوام دیگه یه سری کارارو خودم انجام ندم که انرژیم انقدر زود تحلیل نره
هفته گذشته تصمیم گرفتم ماشین ظرف شویی بخرم، 4 شنبه مدارک بابا رو می برم اسن.وا از اونجا معرفی می کنن به بانک، بعدش شروع می کنم به پرداخت قسط، 90 روز کاری هم طول می کشه تا برام بیارن می یوفته تو سال دیگه اما همین هم قدم مهمیه. چون کار همسر جوری نیست که بتونه تو کارای خونه زیاد کمکم کنه منم واقعا در سختی بودم، روزی حداقل 2 ساعت من به شستن ظرف می گذره
چقدر خوب با مشاور صحبت کردی
من هم با ایشون موافقم یادآوریش و گفتن اتفاقای ۱۰ تا ۱۵ سال پیش دردی دوا نمی کنه
می دونی همین ک همسرت گاهی به حرف می کنه خیلی خوبه، می شه کم کم ی سری کارها رو بهشون سپرد
شوهر من گاهی ک لطف می کنن لیوان چایی یا آبی ک خورده باشن و می ذارن روی کانتر
راجع به خریدماشین ظرفشویی هم خیلی خوبه، پیشاپیش مبارک باشه
ممنونم عزیزم، امروز رفتم نمایندگی کاراش رو انجام دادم، خیلی ذوق دارم براش
چندشب پیش که بهم ایراد گرفت که خسته ای گفتم از بس کار می کنم توام نیستی که کمکم باشی، بعد قاطی کردم گفتم اصلا دیگه به نظافت خونه اهمیتی نمی دم در نهایت هفته ای 1 بار به کسی می گم بیاد خونه کمکم کنه یهو گفت یعنی کلفت بگیری؟ منم گفتم مگه من کلفتم؟؟؟؟
دیگه سکوت کرد ادامه نداد اما خیلی بهم برخورد
چه کار خوبی کردین. چه نکات جالب گفتن. به نظر ادم بی اهمیت میاد این زمان های ثابت کاری انجام دادن و بهش توجهی نمیکنیم معمولا. ماشین ظرفشویی هم خیلی خوب و کار راه بندازه. مبارک باشه. منم با آبرنگ نقاشی میکنم.
همین بی دقتی های ریز بعدا کار دستمون می ده دیگه.
چقدر خوب که با آبرنگ کار می کنی من دوست دارم حرفه ای دنبالش کنم