-
36
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 07:41
خب خب فردا تولدمه نمی دونم چرا اما به این فکر می کنم که فردا تولدمه دپرس می شم قاعدتا باید خوشحال بشم اوضاع دست و گردنم خداروشکر خیلی بهتره دیگه نرفتم فیزیوتراپی الان 4 روزه روزی 1 ساعت یوگا کار می کنم خیلی بهتر شده، اینکه به مربیمم گفتم گردنم مشکل داره موقع حرکتها زیاد تاکید می کنه که گردن دردیا اینجوری انجام بدن یا...
-
35
یکشنبه 22 فروردین 1400 12:29
خب این فروردین چه فروردینی شد برای ما بخاطر مشکل گردنم نتونستم خوب کار مونتاژ انجام بدم و خیالم راحت بود بابت کار همسر. پروژه رو تحویل دادن و 2 روز قبل عید که زمان پرداخت بود خانم کارفرما بدجور حالمون رو گرفت. بازسازی صفر تا صد بود اما برای کابینت کارفرما کابینت کار خودش رو آورد و 2 هفته همسر و تیمش درگیر کار بودن....
-
34
یکشنبه 8 فروردین 1400 09:10
سال نو همگی مبارک باشه خب روزها دارن به سرعت می گذرن، چشم بهم زدیم ۸ روز گذشت. روز اول عید غروب رفتیم منزل پدر همسر، خیلی خوب بود خوش گذشت. واقعا نمی دونم تکلیف کرونا بعد تعطیلات چی می شه. خونه پدرشوهرم خیلی از اقوام رفتن، حتی اونایی که به قرنطینه خیلی به خیال خودشون سفت و سخت عمل می کردن. الان من واقعا گیجم، ما...
-
33
دوشنبه 25 اسفند 1399 08:12
خوب من 2 هفته با درد دستم مدارا کردم بعد دیدم نه دیگه واقعا نمی شه. 4 شنبه هفته پیش خواهر شوهرم یه دکتر خوب بهم معرفی کرد و رفتم پیشش، سرش شلوغ بود گفت شنبه ساعت 2 بیا، خلاصه رفتم و سابقه بیماریم رو بهش توضیح دادم، شروع کرد به معاینه و گفت خانم مشکل شما از گردنتون هست، بعدش عکس نوشت همون روز انجام دادم و دیدم بله،...
-
32
دوشنبه 18 اسفند 1399 11:40
اوضاع دستم خیلی رو به راه نیست، فکر کنم به چند جلسه فیزیوتراپی نیاز پیدا کنم اما فعلا دارم مدارا می کنم درد شدیدش روز اول بود الان درد خفیف دارم 1 هفتس
-
31
جمعه 15 اسفند 1399 18:14
سلام سلام به همگی شنبه هفته پیش خیلی کار داشتم، از خواب که بیدار شدیم پای سیستم بودم تا ساعت 5ونیم. بعدش با فسقلی رفتیم حموم و 1 ساعت و نیم تو حموم بودیم. معمولا انقدر طولانی نمی ریم اما پیش اومد. بعدش اومدم بیرون لباس بپوشم بعدش فسقلی رو بیارم بیرون اومدم دیدم خواهر بزرگم نشسته رو مبل، گفتم بسمه ا... تو اینجا چیکار...
-
30
سهشنبه 5 اسفند 1399 08:57
من و همسر از لحاظ اخلاقی آرومیم، سعی می کنیم تا جای ممکن جو خونه متشنج نباشه، اکثرا اگر بحث و دعوایی داریم سعی می کنیم بعد از خواب فسقلی بهش بپردازیم یا آخر هفته ها که خونه نیست. اما متاسفانه متوجه شدم یخورده ولوم صدامون تو بعضی برخوردا باهاش یکم بالاس و بچه آشفته شده و حالت تهاجمی می گیره. مثلا خونه ما بافت قدیمی...
-
29
یکشنبه 3 اسفند 1399 15:50
امروز تصمیم گرفتم کمتر سی.گار بکشم، خدا کمکم کنه موفق بشم جلوی پسرم اصلا نمی کشم می رم تو بالکن، چندباری جدی قصد ترک داشتم حتی 4 روز نکشیدم اما نشد، دوباره دونه دونه شروع شد. راستش من از این کار لذت می برم ابدا دوست ندارم ترک کنم، فقط دوست دارم روزی 3 الی 4 نخ بکشم ای کاش هیچ وقت سی.گار نمی کشیدم و با لذتش آشنا نمی...
-
28
شنبه 2 اسفند 1399 08:50
سلام به همگی 24 بهمن مراسم بله برون پسر خواهر شوهرم بود، از روزی که با مشاور صحبت کردم خیلی آروم تر شدم، البته چند روز بعد افکار منفی خواستن دوباره سمتم هجوم بیارن که بهشون محل ندادم. و الان که دارم می نویسم دیگه اون داستان به صورت کامل برام حل شد. داداش دومی همسر روز خواستگاری من نیومد، بعدا فهمیدم زنش گفته بوده چرا...
-
27
سهشنبه 14 بهمن 1399 15:19
دیروز از نمایندگی زنگ زدن که فردا 8.30 تا 9 بانک باشید، آدرس هم دادن دیگه 7 بیدار شم 7.30 با کلی بازی و بوس پسرک رو بیدار کردیم و 8 از خونه زدیم بیرون. بابا و آبجی بزرگه هم رسیدن و رفتیم، آبجی رو تا نزدیک محل کارش رسوندیم و رفتیم، بانک خیلی خلوت بود و کارمون زود انجام شد. پسرم و باباش هم پیاده روی کردن برای خودشون،...
-
26
دوشنبه 13 بهمن 1399 10:06
والا من نمی دونم بعضیا چه دردی دارن، من زیاد وقت ندارم برای کامنت گذاشتن، معمولا سعی می کنم کامنت منفی هم نگذارم اما نمی دونم چرا میان زیر کامنتم دیس لایک می ذارن واقعا خندم می گیره یعنی آدم حسود و عقده ای اینجا هم دست بردار نیست، دیگه بعضیا موندن چجوری خودشونو خالی کنن
-
25
پنجشنبه 9 بهمن 1399 17:09
3 شنبه که برق رفت اول یکم با پسرم آبرنگ بازی کردیم. پارسال که یوگا می رفتم با اجازه مربیم صداش رو ضبط می کردم و تو خونه با صدای مربیم ورزش می کردم، برقا که اومد لباس ورزش پوشیدم و یوگا کار کردم خیلی لذت بخش بود برام، بعدش به مربیم زنگ زدم و آدرس باشگاه جدیدش رو پرسیدم. 1 روز در هفته می تونستم برم اونم پنج شنبه ها از...
-
24
چهارشنبه 8 بهمن 1399 15:54
خب خب امروز مدارک بابا رو گرفتم، اول پسرم رو گذاشتم خونه پدر شوهرم بعدش رفتم نمایندگی اس.نوا گفت نمی تونی فقط ظرف شویی برداری در کنارش تا 6-7 میلیون باید یه کالای دیگه هم برداری منم در یک حرکت قشنگ 1 ماکروفر دسینی برداشتم. یه چای ساز تکنو و 1 ترازوی آشپرخونه دیجیتال سرجمع ماهی 1100 باید قسط بدیم، با اینکه اگر نقدی می...
-
23
سهشنبه 7 بهمن 1399 13:03
دیروز از لحاظ احساسی خیلی بهم ریخته بودم، خیلی بی قرار بعد دیدم واقعا نیاز دارم با کسی در این باره صحبت کنم، از اسن.پ دکتر یه مشاور خانم پیدا کردم و صحبت کردیم. خوب به حرفهام گوش داد و بهم گفت خیلی اشتباه کردن در حقت اما خودت بزرگترین اشتباه رو کردی که تا این حد از خودگذشتگی نشون دادی، واقعا لازم نبوده بهم گفت گفتنش...
-
22
دوشنبه 6 بهمن 1399 10:11
یه حس غم و اندوهی سراغم میاد اما نمی تونم و نباید بروز بدم. اگر حرفی بزنم متهم می شم به حسودی و نبش قبر کردن، اگر چیزی نگم این حس بد خودخوری سراغم میاد کمکم کنید، به همفکری نیاز دارم خوب داستان از این قراره که خانواده همسر موقع ازدواج ما خیلی کوتاهی کردن، مادر که نداشت همسرم 1 خواهر داشت و 6 تا برادر منو نبردن خرید...
-
21
یکشنبه 28 دی 1399 08:50
خوب روز سومی که تو قهر بودیم دیگه دید م واقعا طاقت ندارم 4 شنبه بود، عصری بهش زنگ زدم و با خوش رویی جواب داد، یکم جملات محبت آمیز به هم گفتیم و قطع کردیم. شب که اومد با هم صحبت کردیم و مشکل حل شد، بهش گفتم من انتخابی تو پدر و مادر و خواهرام نداشتم یا حتی پسرک، اما تو انتخاب منی، عشقی که من نسبت بهت دارم با پدر و مادرم...
-
20
جمعه 5 دی 1399 20:20
خداروشکر که زندگیمون داره یه تکون خوبی می خوره. جواب تموم این سختیهارو دارم می بینم، ۱ سالی می شه همسر و پسر عموش تو کار بازسازی رفتن، خورد به کرونا کم کار شدن و باز ما بودیم و بدبختی. تا اینکه یکی از فامیلاشون که خیلی دم کلفته و تو همین کاره بهشون یه پروژه داده تو گی.شا. هفته پیش رفتن صحبت کردن و همون روز کلید رو...
-
19
چهارشنبه 19 آذر 1399 11:45
خداروشکر حالم خیلی بهتره. اما نمی دونم چرا وقتی مریض می شم همه دردهام با هم بروز می کنن. مثلا قبل این بیماری من برای گوشم دارو مصرف می کردم و قطره. دوره درمانم تموم شده بود و ظاهرا گوشمم خوب شده بود بلافاصله بعدش درگیر این بیماری شدم. ۲ روز بعدش که عادت شدم. ۵ روز پیش گوشم دوباره درد گرفت و از اون روز صدای وزوز می...
-
18
جمعه 14 آذر 1399 13:59
دچار ضعف و بی حالی شدید می شم متاسفانه. یه زمانی خوب خوبم، 1 ساعت بعد تمام توان بدنیم از بین می ره. مشکل خاص دیگه ای ندارم سرفه در حد خیلی خیلی کم. اما نمی دونم دوباره گوشم چرا یه جوریه انگار می خواد درد بگیره. دردسر دارم با این گوش واقعا. دیشب آخرین کپسول آزیترو رو خوردم، نمی دونم بخاطر مصرف 2 دوره آنتی بیوتیک بی...
-
17
دوشنبه 10 آذر 1399 15:59
واقعا هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست. خواهر همسر به اختصار "ناهید جون" برعکس من خیلی اهل همسایه بازیه. کنار خونشون یه پیرزنه زندگی می کنه ناهید جونم هواشو داره. کاری داشته باشه انجام می ده. خود پیرزنه دختر و پسر داره اما دختره خرید ماهیانش رو انجام می ده و با آژانس می فرسته براش به خودش زحمت نمی ده بیاد...
-
16
شنبه 1 آذر 1399 19:06
چندوقتی بود دوست داشتم پشم تشک هامو بشورم و دوباره بزنمشون. من ۴ تا تشک پشم دارم امروز ملافه تشک ها و روبالشتی هارو در آوردم انداختم تو ماشین که یهو به سرم زد خودم بشورم پشمهاشون رو. متقال اولی رو باز کردم، خود متقال رو جدا شستم بعدش تکه تکه پشم بردم تو حموم پدرم در اومد واقعا، قبل شروع کار به همسر زنگ زدم که دارم...
-
15
پنجشنبه 29 آبان 1399 10:21
اوضاع خیلی خرابه این هفته 2 بار دزد به ماشین ما زده. دفعه اول ضبط و چندتا خورده ریز بردن، دیروز همسر و پسرم رفتن بیرون اما بعد 5 دقیقه برگشتن، گفتم چی شد؟ گفت باطری ماشین رو دزدیدن. یکمم خودش مقصر بود چون دزدگیر ماشین خراب شده بود پشت گوش انداخته بود و درستش نکرده بود. هرجا هم زنگ می زد برای باطری می گفت 500 اینا ولی...
-
14
سهشنبه 27 آبان 1399 08:56
چقدر خوبه که حس نوشتن دوباره برگشت خدایاشکرت خوب، دیروز اصلا پای سیستم ننشستم استراحت دادم به خودم. خواهر بزرگه اومد اینجا و گفتیم شام چی بخوریم؟ پیشنهاد ساندویچ تخم مرغ دادم من از زمان بارداری سر پسرم عاشق این ساندویچ شدم و خوشبختانه موندش روم با استقبال مواجه شد. زنگ زدم به همسرم گفتم تخم مرغ و خیارشور و مخلفات بگیر...
-
13
دوشنبه 26 آبان 1399 10:51
شنبه رفتم دکتر برای چکاب گوشم. متاسفانه آنتی بیوتیکی که باید هر 8 ساعت یا 12 ساعت می خوردم رو به اشتباه روزی 1 دونه خودم. رو بستش نوشته بود روزی 1 عدد، جعبش رو هم انداختم دور دارم با خودم فکر می کنم یعنی انقدر گیج شدم که هر 12 ساعت رو خوندم روزی 1 عدد؟؟ خلاصه پنج شنبه که رفته بودم خیلی خلوت بود اما شنبه متاسفانه خیلی...
-
12
جمعه 23 آبان 1399 11:16
چند روزی دچار افسردگی شده بودم، تو ذهنم بد جور جنگ بود اما خداروشکر تونستم ردش کنم و به دعوا ختم نشه. هر چند همسر بسیار ناراحت بود که من حالم خوش نبود، شب آخری یکم قیافه هم گرفت که منم بهش گفتم عزیزم هورمونهام بهم ریخته، نه اتفاقی افتاده نه من از چیزی دلگیر شدم فقط حالم خوش نیست. تو باید تو این جور مواقع کاری کنی من...
-
11
چهارشنبه 26 شهریور 1399 15:55
یه روزایی چقدر می نوشتم. وقتی آرشیو وبلاگ قدیمی رو می خونم پیش خودم می گم چم شده خوب مشغله های زندگی انقدر زیاده که وقت کنم وبلاگ دوستام رو می خونم می دونید این حس خود سانسوری خیلی بده. مثلا من از 18 سالگی سیگار می کشم ولی نمی تونستم تو وبلاگم دربارش حرف بزنم. همیشه نگران برداشت مردم بودم اینکه حتی اینجا که کسی منو...
-
10
چهارشنبه 4 تیر 1399 10:36
اول سلام به همگی، فکر نکنم دیگه کسی اینجارو بخونه آخرای بهمن مامانم سکته کرد، سکته مغزی نصف بدنش سمت چپ فلج شد. ۵ روز بیمارستان بستری بود بعدش آوردیمش خونه من. بهش رسیدگی کردیم دستشویی بردیم، حمامش کردیم، فیزیوتراپ اومد خونه ۱۰ جلسه. خونش رو با خواهرهام رفتیم جمع کردی. با همسر خونه براش پیدا کردیم نزدیک خودمون ۱۰...
-
۹
یکشنبه 12 آبان 1398 14:15
سلام به دوستای خوب و مهربونم، ببخشید اگر دیر به دیر پست می ذارم. نمی دونم چمه. ۳ هفته درگیر یه ویروس سرماخوردگی بودم. اول فسقلی گرفت بعدش من. ۲ سری قرص خوردم اما خوب نمی شدم تا اینکه سرچ کردم تو نت و فهمیدم سینوسام عفونی شدن. همون روز رفتم دکتر و چرک خوش کن و چندتا دارو داد که دارم استفاده می کنم و بهترم. اما متاسفانه...
-
8
یکشنبه 21 مهر 1398 13:03
چند وقت پیش خواهرا رفتیم استخر و وقتی برگشتیم وضعیت قرمز بود. نگم براتون که چه به روزم اومد. دیگه گفتم محاله این موقع ها برم استخر. تا اینکه ۴ شنبه با خواهر کوچیکه رفتیم استخر از ۱۲ حدودا تا ۴ تو آب بودیم وقتی رسیدم خونه رفتیم wc و دیدم ای بیچاره سمیرا وضعیت قرمزه. خیلی داغون شدم خلاصه.... تولد گل پسرم بود براش دوچرخه...
-
۷
شنبه 26 مرداد 1398 19:25
خیلی احساس بد و غمگینی دارم. کل روز خوب بودم و مشغول کار و زندگی. بعدش اومدم حساب کتاب کردم دیدم ۲۶۰۰ طلب دارم و قسطها رو بدم ۲۵۰ می مونه برای خودمون. همسر هم با ماشین کار می کنه کم و بیش اما امروز دیگه صفر بودیم. در حدی که برای نهار پیاز می خواستم پول نداشتیم شانس آورم خواهرم اینجا بود ۱۵ ازش گرفتم. پولامو هم ندادن...