خوب روز سومی که تو قهر بودیم دیگه دید م واقعا طاقت ندارم 4 شنبه بود، عصری بهش زنگ زدم و با خوش رویی جواب داد، یکم جملات محبت آمیز به هم گفتیم و قطع کردیم.
شب که اومد با هم صحبت کردیم و مشکل حل شد، بهش گفتم من انتخابی تو پدر و مادر و خواهرام نداشتم یا حتی پسرک، اما تو انتخاب منی، عشقی که من نسبت بهت دارم با پدر و مادرم و بقیه متفاوته، من نمی تونم بگم تورو بیشتر دوست دارم یا پسرک رو، مدل دوست داشتن شما با هم متفاوته.
خیلی حرف زدیم خداروشکر اصلا به دعوا ختم نشد.
من نمی تونم با کسی قهر بمونم، اصلا آرامش ندارم اون زمان، بارها شده جایی مقصر هم نبودم، اما برای آشتی پیش قدم شدم صرفا برای آرامش روح و روان خودم.
بعضیا هم که خیلی بهم بد کردن بازم قهر نیستم باهاشون، منتها دیگه ارزششون رو پیشم از دست دادن و بود و نبودشون هیچ فرقی نداره برام، اما قهر نیستم با هیچکدومشون.
مامانم خیلی بی فکره نسبت به سلامتیش، بیماریش
دکتر گفته بود هر 6 ماه باید چکاپ بشی ولی نرفته و نمی ره، الکی می گه می خوام برم، بیمس هزینه زیادی نیاز نیست پرداخت کنه اما همش به فکر پول جمع کردنه، هر چی بهش می گم مادر من سلامتیت از همه چیز مهم تره این همه جمع کردی رفتی دو دستی تقدیم بیمارستان خصوصی کردی، این دفعه خدای نکرده دور از جونت اتفاقی برات بیفته باید بری بیمارستان دولتی، تو بیمارستان خصوصی پدر همه رو در آورده بود، خواهرام، دکتر و پرستار، انقدر که غر غر کرده بود، چون پول داده بود فکر می کرد نباید درد بکشه و مقصر دکتر و پرستاران، آبرومون رو برده بود...
منم یادم بره همسر هرگز رفتارهای مامانم زمانی که خونه ما بود فراموش نمی کنه مخصوصا روزهای آخر که می خواست بره، عذابی که ما کشیدیم، بیشتر من و خواهر بزرگم، ببر دستشویی، ببر حموم، وای فکر کردن به اون روزا حالم رو خراب می کنه خدایا دیگه پیش نیاد من این دفعه دیگه طاقت ندارم، نمی کشم
الان قند داره فشار خون داره و اصلا مراعات نمی کنه تو خوردن، روز به روز داره چاق تر می شه و فکر می کنه ما بچه ایم، بهش اعتراض که می کنیم می گه برم خونه از فردا غذای رژیمی و آب پز می خورم، اما اون فردا نمی یاد که
خیلی نگرانشم
چندساعت بعد زنگ زدم به مامانم بهش گفتم 3 شنبه شب بیاد اینجا بخوابه 4 شنبه صبح که پسرمو می برم بذارم خونه بابا بزرگش از اون طرف بریم با مامان دکتر
خداروشکر که زندگیمون داره یه تکون خوبی می خوره.
جواب تموم این سختیهارو دارم می بینم، ۱ سالی می شه همسر و پسر عموش تو کار بازسازی رفتن، خورد به کرونا کم کار شدن و باز ما بودیم و بدبختی.
تا اینکه یکی از فامیلاشون که خیلی دم کلفته و تو همین کاره بهشون یه پروژه داده تو گی.شا.
هفته پیش رفتن صحبت کردن و همون روز کلید رو گرفتن، خونه بازسازی صفر تا صدی داره، مثل همین کارهای برادران.اسکات که شبکه من.و.تو نشون می ده.
امروز رفتن و صحبتهای نهایی شد و فردا یه مبلغ زیادی پول تو حساب همسر میاد برای شروع کار. نمی دونید چقدرررر خوشحالم، امیدم به زندگی ۱۰۰ برابر شد.
فقط می تونم بگم خدایا شکرت از ته دلم.
شنبه رفتم تست آنتی.بادی دادم و تیروییدم، ۱ شنبه جواب آزمایش اومد. انتی بادی هنوز نساخته بود بدنم ۰.۷ بود. ولی گزینه پایینش ۱.۲ بود، که زنگ زدم دکتر گفت دیگه ناقل نیستی و بیماری رو گرفتی و تموم شده.
خداروشکر که خفیف بود، قرنطینه واقعا از لحاظ روحی و روانی فرسودم کرد اما با این خبر کار همسر، همش از بین رفت.
تیروییدمم دکتر گفت ۱ روز اضافه قرص بخور و فقط جمعه هارو نخور. ۲ ماه دیگه هم تکرار کن آزمایشت رو.
خداروشکر حالم خیلی بهتره. اما نمی دونم چرا وقتی مریض می شم همه دردهام با هم بروز می کنن.
مثلا قبل این بیماری من برای گوشم دارو مصرف می کردم و قطره.
دوره درمانم تموم شده بود و ظاهرا گوشمم خوب شده بود بلافاصله بعدش درگیر این بیماری شدم. ۲ روز بعدش که عادت شدم. ۵ روز پیش گوشم دوباره درد گرفت و از اون روز صدای وزوز می شنوم اما دیگه آنتی بیوتیک نخوردم قطره هامو گفتم همسر خرید دارم می ریزم تا شنبه برم پیش یه متخصص ببینم چکار باید بکنم. ۴ روز قبل هم دستم که دچار سندرم تنیس آلبو شده بود شروع کرد به درد. ۳ روزم درگیر درد دستم و پماد زد بودم نتونستم بشینم پای کار. الان خداروشکر دستم خیلی بهتر شده. گوشم همچنان وزوز داره. یک مقدار کمی هم ضعف جسمی دارم اما روی هم رفته احساس بهتری دارم.
دیشب برای اولین بار با همسر لازانیا پختیم خیلی خوب شد و خوشمزه. تو فر نذاشتم، تو ماهیتابه سیب زمینی چیدیم بعدش لازانیا رو روی سیب زمینی گذاشتیم و با شعله کم ۱ ساعت پخت عالی شده بود. شیر و کره نداشتم برای سس بشامل روش اما بدون سس هم عالی شده بود. برای ناهارم ازش موند که با پسرم خوردیم برای شامم ناهید جون برامون قیمه گذاشته خیلی خوشحالم که لازم نیست شام بپزم.
این هفته هم پسرم رو نفرستادم که اگر خدایی نکرده ک.رونا هم داشته باشم دوره قرنطینم تموم شده باشه و ناقل نباشیم.
منی که عادت داشتم آخر هفته هام در سکوت و آرامش خونه بودم این ۳ هفته که پسری رو نفرستادم یکم خیلی کم بهم سخت گذشت، دلم می خواد ۱ روز از صبح تا شب ولو بشم و دست به سیاه و سفید نزنم.
اما خداییش پسر من عالیه اصلا اذیت نمی کنه، حرف گوش کن و مودبه خیلی دوسش دارم. یه حرفایی بهم می زنه یه کارایی می کنه می خوام درسته قورتش بدم.
واقعا وجود پسرم باعث شد حالم زودتر خوب بشه. چند روز پیش بیدار شده بود لم داده بود به من باباش اومد گفت بابا خداکنه حال مامانم زودتر خوب بشه
دچار ضعف و بی حالی شدید می شم متاسفانه. یه زمانی خوب خوبم، 1 ساعت بعد تمام توان بدنیم از بین می ره.
مشکل خاص دیگه ای ندارم سرفه در حد خیلی خیلی کم. اما نمی دونم دوباره گوشم چرا یه جوریه انگار می خواد درد بگیره.
دردسر دارم با این گوش واقعا.
دیشب آخرین کپسول آزیترو رو خوردم، نمی دونم بخاطر مصرف 2 دوره آنتی بیوتیک بی حالم یا این بیماری ک.رونا رو گرفتم.
فردا باز برای این گوش دردسرساز باید برم دکتر.
واقعا هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست.
خواهر همسر به اختصار "ناهید جون" برعکس من خیلی اهل همسایه بازیه. کنار خونشون یه پیرزنه زندگی می کنه ناهید جونم هواشو داره. کاری داشته باشه انجام می ده. خود پیرزنه دختر و پسر داره اما دختره خرید ماهیانش رو انجام می ده و با آژانس می فرسته براش به خودش زحمت نمی ده بیاد حتی، بگذریم نمی دونم شاید واقعا شرایطش رو نداره. به هر جهت خیالشون از بابت مادره راحته.
3 هفته پیش عروس و پسرش در حالی که مریض بودن میان خونش، فرداش این پیرزن بیحال می شه. عصر ناهید جونم نمی دونسته شرایط چجوریه رفته سر زده 1 ساعتی هم نشسته اونجا.
فرداش که پیرزنه بی حال می شه این می ترسه نکنه کرونا باشه و منم بگیرم می ره داروخانه سر خورده آزیترومایسین 250 می گیره 2 ورق و 2 ورق هم کلدستاپ. از ترسش شروع می کنه 2 تا 2 تا خوردن.
بعد 1 هفته دچار چنان مسمومیت دارویی شد که جون از بدنش رفته بود. یعنی من ناهید جون رو در این حد بی حال و بی رمق ندیدم اصلا. صداش از ته چاه در می اومد. بی جون افتاده بود گوشه خونه. همسر من بردش دکتر گفتن مسمومیت داروییه و وارد خونت شده و اینکه باید زمان بگذره تا بدنت ریکاوری بشه مولتی ویتامین بخور. منم خودم زنگ زدم از پزشک آنلاین پرسیدم همینارو گفت.
خیلی نگرانش بود واقعا، خداروشکر الان خیلی بهتره اما خودم مریض شد بدجور.
هفته گذشته جاریم زنگ زد و خودش رو دعوت کرد اینجا، 5 شنبه اومدن منم پسرم رو فرستادم خونه بابام و تا 5ونیم همه کارامو انجام دادم. 8 شب اومدن، خوش گذشت خداروشکر اما همون شب موقع خواب بینیم کیپ می شد نتونستم تا صبح درست بخوابم.
فرداش احساس می کردن سرم سنگینه، سینوسام عفونت داشت کاملا حس می کردم. دیگه به همسر گفتم اسپری سدیم کلراید و آزیترومایسین بخره. 2 روز حسابی بینیم رو با سرم شستشو دادم. روز دوم احساس می کردم انگار غذا تو گلوم گیر کرده. دیگه شروع کردم آزیترو خوردن خداروشکر گرفتگی باز شد حالا شبی 1 دونه می خورم. همسرم مثل منه و اینکه 2 روزه بویاییمون رفته.
نمی دونم حالا یا کر.وناس یا بخاطر گرفتگی سینوساس. نمی دونم
اما تا به حال به خاطر ندارم بویاییم رو سر بیماری از دست داده باشم.
این هفته که پسرک رو نفرستادم خونه پدرشوهر چون ناهید جون حالش بد بود نرفت.
2 هفته هم بخاطر این مریضی خودمون نمی فرستمش .
دچار عفونت زنان شدم از شروع این بیماری، درمان رو شروع کردم، دیشب گل بود به سبزه نیز آراسته شد. پماد واژینال استفاده کردم تا صبح خیلی حس بدی داشتم 5 صبح رفتم دستشویی دیدم به به ع.ادتم شدم.
خلاصه که پکیج جالبی ام الان، خداروشکر حالم خوبه