یه روزایی چقدر می نوشتم. وقتی آرشیو وبلاگ قدیمی رو می خونم پیش خودم می گم چم شده
خوب مشغله های زندگی انقدر زیاده که وقت کنم وبلاگ دوستام رو می خونم
می دونید این حس خود سانسوری خیلی بده. مثلا من از 18 سالگی سیگار می کشم ولی نمی تونستم تو وبلاگم دربارش حرف بزنم.
همیشه نگران برداشت مردم بودم اینکه حتی اینجا که کسی منو نمی شناخت هم دربارش حرف نمی زدم نکنه ذهنیت مخاطبام دربارم عوض بشه چرا واقعا؟
دیگه می خوام خودم باشم. می خوام هر چی می شه بنویسم. نمی خوام از قضاوت بترسم. خسته شدم
بگذریم...
خیلی تنبل شدم تو ورزش کردن. پارسال با یوگا آشنا شدم 2 ماه تقریبا کار کردم که مامان سکته کرد آوردیمش پیش من نتونستم دیگه برم. حال مامان که رو به بهبودی بود کرونا اومد متاسفانه و بازم نشد.
توی عید ورزش می کردم با دخترخالم اما مشکلی برای دست راستم پیش اومد بیماری به نام سندرم تنیس آلبو
تزریق کردم تو ناحیه آرنج و 10 جلسه فیزیوتراپی. 1 ماه تقریبا هیچ کاری تو خونه انجام ندادم همسر و دخترخالم که همسن خودمه کمکم بودن. تا خوب شدم دوباره روز از نو روزی از نو. هی بشور و بساب
دیشب نیمه های شب پسرک جیش داشت بغلش کردم بردم دستشویی سرپا گرفتمش به دستم فشار اومد.
با دردش خوابیدم اما وقتی بیدار شدم مثل اون مدت که درد داشت بازم درد شروع شد می خواستم گریه کنم.
پسرک وقتی فهمید درد دارم فداش بشم بالش رو گذاشته بود روی مبل با مشت می زد به بالش. بهش می گم چیکار می کنی؟
می گه دارم دستت رو خوب می کنم
کلی قربون صدقش رفتم. هر بار که ناخواسته به دردم اشاره می کردم می دیدم سریع می ره و مشت می کوبه به بالش دردش به جونم.
خوب همچنان اوضاع مالی افتضاحه ولی من یه چیزی رو فهمیدم اونم اینکه من فکر می کنم تو اکثر زندگیا وضع همینه اما چون دربارش زیاد حرف نمی زنن آدم فکر می کنه شرایط خودش فقط بده.
از خرداد ماه فهمیدم تیروییدم به مشکل خورده. احسال بغض شدید و گرفتگی تو ناحیه گلو داشتم.
دکتر چکاپ نوشت و سونو از گردن. جوابش رو بردم پیش فوق تخصص غدد
گفت بیماری ویروسی گرفتی که 90 درصد مساله ای براشون پیش نمیاد اما 10 درصد بقیه تیروییدشون تخریب می شه که شما جزو اون ده درصدی.
خوب درمان رو شروع کردم از شنبه تا چهارشنبه نیم ساعت قبل صبحانه قرص می خورم گفت پنج شنبه و جمعه نخور 3 ماه بعد آزمایش نوشت باید می رفتم انجام می دادم جواب رو پیشش می بردم که هنوز نرفتم آزمایشم رو بدم. بعدش تو آزمایش هام گفت فقر شدید آهن داری که شبی 1 قرص آهن قوی دارم می خورم حالا ببینم می تونم یکی دو هفته دیگه برم آزمایش بدم یا نه.
رابطم با مامان خوبه خداروشکر اصلا به روش نیاوردم چیکار باهام کرده. چندباری دعوت کرد رفتیم خونش چندباری هم در حد سر زدن 2 یا 3 ساعتی اومده و رفته. از خدا می خوام تنش سلامت باشه همیشه.
خیلی حرف برای گفتن دارم. سیستمم رو ارتقا دادم یه هارد سامسونگ ssd خریدم شد یک میلیون و چهارصد و هشتاد هزار تومن. ویندوزم رو فقط نصب کردم روش سرعت سیستمم عالی شده. این 1 ماه اخیر برام خیلی پر بار بوده. آموزش پریمیر خریدم با 50 درصد تخفیف 600 هزار تومن بعدش آموزش شروع شد و 2 هفته ای هست دارم با پریمیر کار می کنم.
و اینکه یه کلاس آنلاین شرکت کردم مسیر شغلی در مسیر زندگی. این 1شنبه جلسه آخرشه چقدر یادگرفتم چقدر برام مفید بود. به واسطش تو یه گروه واتساپ عضو شدم که برای خلی ارزشمند و پر باره.
خیلی پر حرفی کردم. راستی دارم آرشیو وبلاگ رافائل رو می خونم. شبا که پسرک رو می خوابونم یک ماهش رو می خونم. چقدر خوشم میاد از شخصیتش. مرداد 1395 رو هنوز تموم نکردم گذاشتم برای امشب.
اول سلام به همگی، فکر نکنم دیگه کسی اینجارو بخونه
آخرای بهمن مامانم سکته کرد، سکته مغزی
نصف بدنش سمت چپ فلج شد.
۵ روز بیمارستان بستری بود بعدش آوردیمش خونه من.
بهش رسیدگی کردیم دستشویی بردیم، حمامش کردیم، فیزیوتراپ اومد خونه ۱۰ جلسه.
خونش رو با خواهرهام رفتیم جمع کردی.
با همسر خونه براش پیدا کردیم نزدیک خودمون ۱۰ دقیقه با ماشین فاصلش.
وقتی حالش خوب شد، هر چی از دهنش در اومد بار من کرد و به حالت قهر از پیشم رفت.
سلام به دوستای خوب و مهربونم، ببخشید اگر دیر به دیر پست می ذارم.
نمی دونم چمه. ۳ هفته درگیر یه ویروس سرماخوردگی بودم. اول فسقلی گرفت بعدش من.
۲ سری قرص خوردم اما خوب نمی شدم تا اینکه سرچ کردم تو نت و فهمیدم سینوسام عفونی شدن. همون روز رفتم دکتر و چرک خوش کن و چندتا دارو داد که دارم استفاده می کنم و بهترم. اما متاسفانه داروهام خواب آورن. کارام زیاده و بدنم بی جونه.
امروز خداروشکر بهترم.
رفتم برای خونه گوشت و مرغ خریدم. چندماه بود نتونسته بودم گوشت بخرم انقدر که خرج خونه زیاده و بدهی داریم.
از این پول می گرفتم می دادم به اون هی زد و بند کردم این مدت تا پول کارامو بگیرم.
ای کاش حقوق ثابت داشتم. ای کاش همسر درآمدش ثابت بود. زندگیم خیلی استرسیه از لحاظ مالی.
یه قلک کنار گذاشتم روزی ۲۰ از همسر می گیرم می ندازم توش می شه ماهی ۶۰۰. خودمم ۴۰۰ آخر ماه بذارم روش بشه ۱ تومن. جمع بشه برای شب عید.
یه قرعه کشی ۲۴۰۰ پیش خواهرم برداشتم بهمن به اسمم در اومد. خودمم یه صندوق ۴۵۰۰ ای دارم اگر این ور سال به اسمم در بیاد خیلی خوبه.
این ۳.۴ ماه گذشته واقعا بهم سخت گذشت اما توکلم به خداس. هر ماه می گفتم این ماه تموم شه راحت می شم. ماه بعدش از ماه قبلی بد تر بود.
دیروز خیلی غمگین بودم دلم می خواست گریه کنم اما فسقل اومد کنارم نشست تو اشپرخونه نشد. گفتم خواستم بخوابونمش گریه کنم که رفتم وبلاگ خانمی رو دوباره از اول خوندم چند ماهش رو بعدشم خوابم گرفت و خوابیدم.
واقعا چقدر بده جای زن و مرد عوض می شه تو زندگی.
من بخاطر سختیهایی که از کودکی کشیدم تقریبا آب دیده شدم نصبت به شرایط سخت اما یه روزای موج افسردگی میاد سمتم.
تا بیستم ۱ تومن باید بدم به داداش محمد. ۷۰۰ تا ۲۸ام به مامانم.
۲۰۰ خواهرم. ۳۰۰ خواهر شوهرم. ۱ تومن بابای محمد
خدایا خسته شدم واقعا.....
خداروشکر کار هست اما اینکه هی کار کنی و پول بدهی بدی و تموم نشه روحت رو خسته می کنه.
خدایا بهم توان بیشتری بده. این ماه گذشته اگر مریض نمی شدم نصف بیشتر این پولارو داده بودم.
با همسر هم خوبیم. اونم تلاشش رو می کنه ولی اینکه من تکیه گاه ندارم خیلی سخته.
البته که خدا خیلی پشت و پناهم بوده و هست اما دوست دارم یه شب وقتی خواستم سرمو بذارم رو بالش فکر کم و کثری های زندگی نباشم.
پ.ن امان از این هورمونهای لعنتی. یعنی من ۳ روزه به شدت افسرده بودم و غمگین. به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که شاید نزدیک عادتمه و هورمونهام بهم ریخته.
چند وقت پیش خواهرا رفتیم استخر و وقتی برگشتیم وضعیت قرمز بود. نگم براتون که چه به روزم اومد.
دیگه گفتم محاله این موقع ها برم استخر.
تا اینکه ۴ شنبه با خواهر کوچیکه رفتیم استخر از ۱۲ حدودا تا ۴ تو آب بودیم وقتی رسیدم خونه رفتیم wc و دیدم ای بیچاره سمیرا وضعیت قرمزه.
خیلی داغون شدم خلاصه....
تولد گل پسرم بود براش دوچرخه خریدیم. باباش چند وقتی بود می گفت دوست دارم براش دوچرخه بخرم اما نو باشه نه دست دوم.
منم خبر از قیمتها نداشتم ۱ ماه قبل تولدش از دی.جی.کالا سرچ کردم دیدم ۴۰۰ تا ۶۰۰ اینا چیز خوب گیر میارم اما اشتباهی رفته بودم ۳چرخه هارو دیده بودم. دوچرخه از ۹۰۰ به بالا بود.
دیگه خوانوادم زودتر کادوشون رو نقدی دادن خواهر شوهرمم نقدی ریخت به کارتم پدر شوهرمم ۵۰۰ ریخت براش و پول دوچرخه جور شد. هر چند من خودم ردیفش کرده بودم.
۱ میلیون و ۱۵۰ پولش شد.
سایز ۱۶ خریدیم سایز ۱۲ اصلا اندازش نبود.
خودمم تازه سوار دوچرخش شدم
۳ شنبه ۹ مهر تولدش بود. همون روز رفتیم خریدیم براش و مامان و خوهر بزرگه و کوچیکه پیشم بودن یه کیک کوچیک خریدیم. ۵ شنبه ولی خانواده همسر رو دعوت کردم ۱۵ نفری می شدن دیگه شام جوجه دادیم و کیک بزرگ هم براش خریدیم به سفارش خودش روش توت فرنگی زیاد داشته باشه. باباش ۳ یا ۴ تا قنادی رفته بود تا بالاخره پیدا کرده بود.
حالم خیلی بده الان از شدت درد. جالبه دیروز خونرویزی کامل قطع شده بود امروز از ۴ دوباره شروع شد با درد شدید انگار روز اوله
خیلی احساس بد و غمگینی دارم.
کل روز خوب بودم و مشغول کار و زندگی.
بعدش اومدم حساب کتاب کردم دیدم ۲۶۰۰ طلب دارم و قسطها رو بدم ۲۵۰ می مونه برای خودمون.
همسر هم با ماشین کار می کنه کم و بیش اما امروز دیگه صفر بودیم.
در حدی که برای نهار پیاز می خواستم پول نداشتیم شانس آورم خواهرم اینجا بود ۱۵ ازش گرفتم.
پولامو هم ندادن اعصابم خورده از یه طرفم می گم بهتر اگر داده بودن خرج می شد و برای وام های سر برج می موندیم.
بعد پست ماهی رو خوندم درباره افسردگی نوشته بود یهو انگار کل حس منفیش منتقل شد بهم.
قلبم سنگین شده و افسرده شدم.
خدایا من در همه حال شاکرت هستم. اما خیلی فشار رومه. ای کاش یه کار ثابتی چیزی برای همسر ردیف می شد
می دونید ملک پدرشوهرم میلیاردی می ارزه اما الان یه گیری داره که اگر برطرف بشه وضع ما هزاران درجه بهتر می شه و اگر برطرف نشه من تا قیام قیامت وضعم همینه و واقعا تصورش برام خیلی سخته.
دعا کنید برامون، من چشمم دنبال مال پدر شوهرم نیست. ولی قراره اگر گیرش برطرف بشه و بفروشن سهم همه رو بدن